کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

ستاره شب

وقتی می خوای ژست بگیری و بخندی....

عجب دنیایی شده..... بچه های امروز ....... تا دوربین رو می بینه .... می دونه باید بخنده و ژست بگیره.... اصلاً احساس می کنم نگاهش عوض می شه.... جلل خالق...جلل خالق... جلل خالق... ماشالاه       ...
3 آبان 1391

خوره کامپیوتر...

این دختر ما از همون کوچیکیش علاقه شدیدی به دنیای دیجیتال داشت. هر وقت حوصله اش سر می رفت ساعت ها می تونستی کنار کامپیوتر سرگرمش کنی. حالا اون به یک " خوره کامپیوتر" تبدیل شده که با باباش رقابت می کنه. اینم چند تا عکس از دختر کوچولوی نازم وقتی حسابی کاراش عقب افتاده و وقت سر خاراندن نداره....       ...
3 آبان 1391

آشپزی کودکانه...

حالا که بزرگ شدی دیگه نمی شه قانعت کرد که نباید نزدیک هر چیزی بشی، اینم از تجربیات آشپزی شما...           ...
3 آبان 1391

سرگرمی های تازه

چند روز پیش وقتی خاله مرضیه جون کیمیا اومده بود خونه ما، به کیمیا یاد داد چه طوری کالسکه عروسکشو لالایی کنه... حالا هر روز دوست داره یک عروسک بذاره تو کالسکه و ساعت ها باهاش بچرخه و لالاش کنه...       اینم از تخم مرغ هایی است که تو رو حسابی سرگرم می کنه. اما بدیش اینه که وقتی در یخچال رو باز می کنم و می خوام تخم مرغ بردارم، تو فکر می کنی که اینا هم همون تخم مرغ های خودتن و می خوای باهاشون بازی کنی، پرت کنیشون و بشکنی... و ما اصلاً نمی تونیم تو رو قانع کنیم...   ...
3 آبان 1391

سرک کشیدن...

دیگه نمی شه چیزی رو از دیدت پنهون نگه داشت...می خوای همه جا سرک بکشی و کشف کنی و به هم بریزی...اینم از شیطنت های کودکانه ات است...عزیزم چه زود داری بزرگ می شی....           ...
3 آبان 1391

سلام عزیز دل مادر...

فدای مهربونی هات... دلم برات تنگ شده بود... گفتم سری به عکسات بزنم  تفعلی به فال حافظ بزنم  دعای امروزو برات پیدا کنم  خلاصشو برات بگم، برم تو ذهنمو تو رو اینجا تصورت کنم آخه مامان، الان سر کار  نمی تونه تو رو کنارش بیاره  اما اصلاً غصه نخور  ظهر که اومد، با سر می آم  می آم تو رو ببینمو کنار تو بشینمو با تو د در، دو دور کنم  آخه هنوز نمی تونی، زبون ما حرف بزنی... کوچولویی، نمی تونی لفظ قلم حرف بزنی... اینجا دلم پیش شماست  فقط بذار اینو بگم... یادت باشه دوست دارم... یادت نره عاشقتم...یادت باشه عمر منی...
3 آبان 1391

پدر ، باران است

پ در ، ب اران است و مادر ، خاک حاصلخیز ! و زندگی با وجود این دو موجود ِ همزاد است که سبز  سبز و آبی  آبی ست....   ...
2 آبان 1391

کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم ...

پدر ، می‌بخشد بی‌دریغ و دوست‌می‌دارد بی‌چشمداشت پدر ، کار می‌کند آن‌گونه که شمع می‌‌سوزد او در تب و تاب ، خود را آب می‌کند تا که گرما و روشنی به من و شما ببخشد تنها خداست که به خلوت و تنهایی پدران راه دارد تنها خداست که می‌داند پدران چه می‌کشند و چه‌ها در دل دارند پدران حضوری سبکبال دارند ، به چشم نمی‌آیند و آن‌گاه که دیگر نیستند ، جای‌شان چه‌قدر خالی‌ست . . . جای خالی پدران را با هیچ‌چیز نمی‌توان پرکرد پدر ، همان روحی‌ست که خداوند به کالبد خاکی زندگی دمیده است زندگی اگر زنده است ، دلی...
30 مهر 1391

شروع سفر...

این اولین سفر 3 نفری ماست که تو عزیز دل در کنار ما هستی. شاید اصلا ندانی سفر یعنی چه اما بدون شک از تجربه های آن لذت خواهی برد...   ...
24 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستاره شب می باشد