کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

ستاره شب

چشم یاری....

آب می خواهم..سرابم می دهند عشق می ورزم..عذابم می دهند بعد از این با بی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم در می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم من که با دریا تلاطم کرده ام... راه دریا را چرا گم کرده ام؟ من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غمخوار باش روزگارت باد شیرین..شادباش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش هیچ کس از حال ما پرسید؟نه هیچ کس اندوه مارادید؟نه چند روزی هست حالم دیدنیست.. حال من از این و آن پرسیدنیست گاه برروی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم حافظ دیوانه فالم را گرفت... یک غزل آمد که حالم را گرفت        ...
21 بهمن 1396

بدون عنوان

آه ه ه ه ه ه ه    عزییییز مادر.......سالهاست برایت نوشته ام...تو بزرگ شدی...زودتر از آنچه فکر می کردم به ثمر نشستی... تو توانا شدی...زودتر از آنچه تصورش را می کردم. امروز تو دقیقا 7 سال و 8 ماه و 10 روزت است..امروز تو باسواد شده ای و من غفلت کردم گذر زندگی ات را برایت ثبت کنم...مرا ببخش این را بگذار به پای درگیری های زیاد زندگی .. تو خوب می دانی چقدر با تو سرگرمم... ...
21 بهمن 1396

بدون عنوان

زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست...         ...
11 تير 1392

بدون عنوان

مهربانم، ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو تک و تنها، به تو می اندیشد و کمی دلش از دوری تو دلگیر است مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته ، بر درمانده و شب و روز دعایش این است زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد   مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را همه هستی و رویایش را به شکوفایی احساس تو پیوند زده و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد مهربانم      ...
11 تير 1392

برای کودکم..

     کاش می‌دانستم کدام نقطه عمرم ايستاده‌ام؟  بلکه آنطور بهتر بتوانم لحظات با تو بودن را هدر ندهم . و کاش می‌دانستم آخر نگاه تو که به چشمان من زل می‌زند به کجا ختم می‌شود؟! بلکه آنگونه بيشتر بتوانم حس ِ لحظات با من ماندن و نرفتنت را لمس کنم . و کاش می‌دانستم چگونه می‌توانم در لحظه بميرم. بلکه بتوانم تحمل نگاه التماس آميزت را وقتی که قهرم را می‌بينی تاب بياورم. به راستی آخر دوست داشتن کجاست؟   ...
11 تير 1392

بی خیال...

بی خیال نداشته هایت ...  بی خیال دلتنگی هایت ...    بی خیال هر چه که خیالت را نا آرام میکند  ...    به من بگو ببینم .... امروز نفس کشیده ای ؟   آری ؟   پس خوشا به حالت .      عمیق نفس بکش ... عمیق عشق را ... زندگی را ... بودن را ... بچش ... ببین..لمس کن    و با تک تک سلولهایت فریاد بزن " معبود من شکر که مرا جان بخشیدی "   عزیزم همیشه به خاطر داشتن داشته هات خدا را شاکر باش...   ...
11 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستاره شب می باشد